پنجره عشق



واقعا دوستت دارم!

گرچه شاید گاهی چنین به نظر نرسد، گاه شاید به نظر رسد که عاشق تو نیستم -

گاه شاید به نظر رسد که حتی دوستت هم ندارم، ولی درست در همین زمان‌هاست که باید بیش از همیشه مرا درک کنی

چون در همین زمان‌هاست که بیش از همیشه عاشق تو هستم ولی احساساتم جریحه‌دار شده است با این‌که نمیخواهم، می‌بینم که نسبت به تو سرد و بی‌تفاوتم

اغلب کارهای تو که احساسات مرا جریحه‌دار کرده است بسیار کوچک است، ولی آنگاه که کسی را دوست داری، آن‌سان که من تو را دوست دارم، هر کاهی، کوهی میشود!

و بیش از هر چیزی این به ذهنم میرسد که دوستم نداری خواهش میکنم با من صبور باش!

من‌ می‌کوشم که این‌چنین حساس نباشم

ولی عزیزترینِ من با این‌همه فکر می‌کنم که باید کاملا اطمینان داشته باشی که همیشه،

از همه‌ی راه‌های ممکن،

عاشق تو هستم.


پابلو نرودا


یكى تو میگویى

یكى او

یكى تو میگویى

یكى او

و آنقدر این داستان ادامه پیدا میكند،

كه دیگر

نه تو میگویى و

نه او!

و نیمى از روابط،

به همین سادگى عقیم میشوند!

حلقه ى مفقوده ى نسلِ ما،

آرامش است

آرامشى كه گاهى خودمان نداریم،

اما از عالم و آدم انتظارش را داریم

مشكل غرورِ بیجاست

غرورى كه دقیقاً آنجا كه نباید،

خرجش میكنیم!

مشكل تنوع طلبى ست!

كه اگر این نشد،فداى سرمان،

هستند امثالِ اینها و آنها كه جاىِ خالىِ هم را پر میكنند!

نسلِ ما،

پر از حلقه هاى مفقوده اى است،

كه راستش را بخواهید،

حوصله ى پیدا كردنش را نداریم!

خودمان را انداختیم داخلِ سراشیبىِ روابطى كه،

میدانیم به دره ختم میشود،

اما ترجیح میدهیم از مسیر لذت ببریم!


به ما یاد ندادند چگونه یک رابطه عاطفی خوب داشته باشیم ، کمتر آسیب بزنیم و کمتر زخم بخوریم


دنیای من متفاوت است!

دلبری كردن را نیاموخته ام.

برایت ناز نمیكنم تا كه ساعت ها نوازشت را خریدار باشم.

بوسه هایت را نمیپذیرم امّا آغوشم را همیشه به رویت باز میگذارم!

دستانت را نمیگیرم امّا شانه هایت را بغل میكنم!

هیچ گاه برای ماندنت اصرار نمیكنم،میگذارم خودت انتخاب كنی میخواهی بمانی یا كه بروی.

در نبودَت نمیمیرم بلكه خوب زندگی میكنم.

دوستت میدارم. امّا دوست داشته شدنم را به تو تحمیل نمیكنم.

من حرف هایت را نمیفهمم فقط صدایت را گوش میدهم.

من تورا به هیچ كافه ای دعوت نمیكنم بلكه به یك لبخند مهمان میكنم.

من ساعت های كنار هم بودنمان را نمیشمارم،من تعداد ضربان های قلبم را زمانی كه به تو نزدیك میشوم میشمارم.

من هیچ گاه به زبان نمیاورم كه چقدر زیبایی،بلكه میگویم تو برایم شگفت آوری!

من تورا یك جور دیگر دوستت دارم…

جوری كه هیچ كس تا به حال دوست نداشته است!



ما آنقدر چشم و ابروهایمان زیبا نبود که برایش شاعر بشوند

کل خیابان ها را به یادمان قدم بزنند و شب ها خوابشان نبرد

همانقدر معمولی که نگاهی در خیابان برای دومین بار به سویمان نشانه نمی‌رفت.

کسی مسیرش را تغییر نمیداد که مثلا اتفاقی سر کوچه ای محله ای جایی ببینتمان. هیچکس گونه هایش برایمان سرخ نمیشد، لپهایش گل نمی‌انداخت.

کسی برای صمیمی ترین دوستش از ما نمیگفت، آخر ما راز دل هیچکس نبودیم

ما انقدر معمولی بودیم که نه قدیم ها شعر میشدیم، نه حالا لابلای گفتگو های مجازی حرفی از ما باشد، غیبتی عاشقانه پشت سرمان بشود.

عادت کرده بودیم به حاشیه بودن به گوشه کنار بودن.

یکی از راه رسید اتفاقی گفت دوستت دارم

چه میدانستیم بی تجربه بودیم برایش "مُردیم"

رفت و نفهمیدیم که اتفاق بود و باز هم "مُردیم".


نمی‌توانم خودم را به دیوار بکوبم

نمی‌توانم خودم را به آلبوم بچسبانم

نمی‌توانم بروم خیابان، داد بزنم:

«نگاهم کنید!»

من

خاطرۀ دست‌های توأم

سکانس عاشقانۀ فیلمی

که پیش از اکران عمومی

باید

بریده می‌شدم.

لیلا کردبچه


توی کارش موفق بود!

عروس که شد، قید کار کردن را زد.

چهار گوشه ی کار را بوسید به کل خانه نشین شد.

گفت: "شوهرش دوست ندارد کار کند."

گفت: "خیلی کیف دارد به خاطر کسی که دوستش داری، خانه نشین شوی، حتی اگر عاشق کارت باشی، حتی اگر توی خانه ماندن را دوست نداشته باشی."

لبش می خندید چشمهایش اما نه. غم چشمهایش را نمی توانست قایم کند. این آخرها هر وقت می دیدمش توی خودش بود. دلم می خواست ازش بپرسم برای آدم ِ دیگری عوض شدن، چطور است؟ مزه دارد؟!

بعد دیدم بهتر است آدمهای غمگین را سوال پیچ نکنم!

چقدر خوب است یک نفر باشد آدم را همانطوری که هست دوست بدارد!

قدش را ، وزنش را ، کارش را ، حتی دیوانه بازی هایش را .



همونطور که هیچوقت نمیشه با یه آدم منطقی، درباره ی عشق صحبت کرد، هیچوقت هم نمیشه با یه آدم عاشق منطقی صحبت کرد.

چون نه گوش میده، نه می فهمه درباره ی چی حرف می زنی.

عجیب ترین اتفاق زندگی اینجاست که آدم ها عاشق کسی میشن که به شدت منطقی هست. برای همین حرف هم رو نمی فهمن.

تجربه نشون داده هر آدم منطقی، یه روزی بالاخره عاشق میشه ولی قسمت تلخ ماجرا اینجاست که هر آدم عاشقی یه روز منطقی میشه‌.



‌یاد بگیرید

محکم بودن را

قوی بودن را

کوه و سنگ بودن را.

لازمتان می شود برایِ وقت هایی که

آدم هایِ زندگیتان،

دستشان می رود رویِ نقطه ضعفتان

و دلتان را بند می کنند به نبودنشان.

یاد بگیرید که هیچ جایِ زندگی ‌جوابِ محبت هایتان چیزی نمی شود که شما می خواهید!

از من به شما نصیحت،

قوی بودن را یاد بگیرید!

برایِ تمامِ روزهایی که قرار است

تنتان بلرزد!

از آدم هایی که قلبتان را می لرزانند.



امروز همینجوری که داشتم راه میرفتم بوی نم بارون رو حس میکردم.‌ بوی خاک خیس خورده

این بو از همون اول قشنگ بود و قشنگ موند. خیلی حس خوبی به آدم میده نم بارون و برگای پاییز .

انگار که به آدم بگه باشه مهم نیس هرچی درد تو دلت داری ول کن به زندگی برگرد. ولی آدما که دلشون میشکنه خوب نمیشه فقط فراموش میکنن و کم کم میبرن از زندگی و دوس داشتن

عجیبه بارون با اونهمه سیل آوردنش هنوزم اینهمه دوستدار داره! شایدم هرچی بدتر باشی خواستنی تری ولی بعید میدونم همه دوسش داشته باشن


➕حتی اگر خودتان را قطعه قطعه کنید و برای آرامش و رفاه کسی در چرخ گوشت بیندازید و رشته رشته شوید، یک روز از راه می‌رسد که همان کس، توی چشمتان خیره شود و می‌گوید:

تو هیچ‌وقت، هیچ کاری برای من نکردی!

➖وقتی این "هیچ" را می‌گوید دلت می‌خواهد زندگی دنده عقب داشت و مثل خرسی که تمام یک زمستان سرد را در دل غاری گرم می‌خوابد، بر میگشتی به بطن مادرت، کز می‌کردی، همانجا می‌ماندی و هرگز به این دنیا نمی‌آمدی.

➖اگر می‌خواهید در این دنیا زنده بمانید تمرین کنید از "هیچ‌کس هیچ چیز" توقع نداشته باشید، حتی از پدر و مادرتان. حتی از آن‌ها که هم خونتان هستند چه رسد به دیگران.

➖اینطور هیچ چیز غافلگیرتان نمی‌کند. حتی وقتی همان یک نفر بر می‌گردد، توی چشمتان خیره می‌شود و می‌گوید:

تو هیچ‌وقت، هیچ کاری برای من نکردی!

➖اگر این جمله را نشنیده‌اید هنوز روزش فرا نرسیده. می‌رسد!

بی توقع بودن تمرین سختی‌ست. خیلی سخت. مثل رنج زنده زنده، رشته رشته شدن در چرخ گوشت!


تو را دوست دارم .

مثل خوردنِ نانِ آغشته به نمك ،

مثل اینكه بیدار شوی با سوز و تب در نیمه شب و بچسبانی لب خود را به شیر آب خوردن !

مثل باز كردن یك بسته‌ی بزرگ كه ندانی چیست ، با اضطراب ،

با شادی با شبهه .

تو را دوست دارم ،

مثل گذر از روی دریا با هواپیما برای اولین بار ، مثل اینكه دلم را چیزی مور مور كند .

تو را دوست دارم .

مثل گفتنِ جمله‌ی " زنده‌ایم شكر ! "


خدا مى گوید :

هر آن كس كه بیشتر از من دوست بدارى از تو مى گیرم

و مى افزاید :

نگو بدون آن نمى توانم زندگى كنم

تو را بدون آن هم زنده نگه مى دارم

و فصل عوض مى شود

شاخه ى درختانى كه سایه مى افكنند خشك مى شوند

صبر لبریز مى شود

یار را كه جان و دلت بود ، غریبه مى شود

و ذهنت متعجب مى شود

دوستت تبدیل به دشمن مى شود

دشمن بر مى خیزد و تبدیل به دوستت مى شود

دنیاى غریبى ست

هرچیزى را كه مى گویى نمى شود ، اتفاق مى افتد

مى گویى نمى افتم ، مى افتى ، سقوط مى كنى

مى گویى غافلگیر نمى شوم ، غافلگیر و متعجب

مى شوى

عجیب ترینش هم این است كه ،

مى گویى مُردم ، اما باز هم زنده مى مانى.


آیدای من!

آیدای یگانه، آیدای بی همتای من!

عشق، بزرگ‌ترین خصلت انسان است؛ پس من که عشقی چنین بزرگ در دل دارم ، چرا بزرگ‌ترین مرد دنیا نباشم؟

#احمد_شاملو


چقددددر عاشق این کتابم و حرف های شاملو

کاش وقت کنم زودتر بخرمت که بخونمت.

چقدر آدم دلش میخاد جای آیدای شاملو باشه. خیلی دلم میخاد جاش بودم!


راستی شما چی؟

کتاب چی؟میخونی اصن؟


قول میدهم چیزی که از آنِ من و تو باشد دوباره باز میگردد، خنده ها، شادی ها حتی زخم های دیرینه ات اگر خوب نشود التیام می یابد و تو با لذتی که نمیدانی، جای خراشیدگی هایش را میخارانی.

قول میدهم که نمیدانی بهترین اتفاقات زندگی ات هنوز رخ نداده اند. همینکه آدم این جمله را باور کند یعنی به استقبال زندگی دوباره رفته است.

لبخند، عشق، محبت. این‌ها چیزهایی نیست که بتوان به زور به کسی القا کرد. باید به دنبالش رفت صورتش را بوسید تا مسیر خانه ات را یاد بگیرد!

قول میدهم هر گره ای که در کلاف زندگی من و تو می افتد برای این است که در پیچ و تابَش راه جدیدی را بیابیم و در مسیری درست تر قرار گیریم.

قول میدهم یک روز آرام تر از همیشه زیر آسمان آبی می‌نشینیم و بابت تمام شب هایی که گذشت و اتفاقاتی که نفهمیدیم از برای چه رخ داد، لبخند می‌زنیم.


عاشق تو بودن هیچوقت تو وجودم کمرنگ نمیشه

هر لحظه و هرثانیه این حس داره رشد میکنه

جای خالیت تو لحظه هام انقدر بزرگ هست که اشک هام دریای بی انتهای غم نبودت رو پر نمیکنند این روزها

هر نفسم بیاد توست و خواب هام فقط رنگین با تو هستند

گاهی انقدر عشقم به تو زیاده که حس میکنم ممکنه لبریز شه


گاهی اوقات آدم یه چیزی رو "دوست" داره،

مثلا رنگ قرمز رو "دوست" داره،

گیتار "دوست" داره،

قیمه "دوست" داره،

شنا کردن رو "دوست" داره.

یه وقتی هم هست که آدم یه چیزی رو "خیلی دوست "داره،

مثلا خونوادش رو "خیلی دوست" داره،

رفیق صمیمیشو "خیلی دوست" داره،

کتاب خوندن رو "خیلی دوست" داره!

اما یه موقع هایی هست،که آدم یه چیزی رو اونقدر دوست داره که توی اون دو دسته ی قبلی نمیشه بهش جایی داد،

اصلا نمیشه اسمشو "دوست داشتن" گذاشت. همین موقع ها که آدم یدفعه بدون اینکه متوجه بشه به سمت اون چیز تغییر میکنه و خم میشه،بدون اینکه متوجه بشه میبینه که بدون اون چیز نمیتونه زندگی کنه!

اصلا انگار یه جور جادوی قدیمی خیلی قوی باشه،همونا که کنترل آدم رو به دست میگیره و خودت هم خوشت میاد که کنترل بشی!

یه جور حس عجیب و غریبی که بعضیا بهش میگن عشق،بعضیا هم میگن از همین خرافاتی که توی فیلم های رومانتیک هست!

میدونی چجوری دوستت دارم؟

همین مدل آخری!


حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست

هزار شعله ی سوزان و آه سرد اینجاست

نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری است

بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست

بیا که مسئله ی بودن و نبودن نیست

حدیث عهد و وفا می رود ، نبرد اینجاست

بهار آن سوی دیوار ماند و باد خوشش

هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست

به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند

چو چشم باز کنی صبح شب نورد اینجاست

جدایی از زن و فرزند سایه جان! سهل است

تو را ز خویش جدا می کنند ، درد اینجاست

هوشنگ ابتهاج


دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

ای بوی آشنایی دانستم از کجایی

پیغام وصل جانان پیوند روح دارد

سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد

فرمان عقل بردن عشقم نمی‌گذارد

باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را

ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد

هم عارفان عاشق دانند حال مسکین

گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد

زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین

بر دل خوشست نوشم بی او نمی‌گوارد

پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی

گوییم جان ندارد یا دل نمی‌سپارد

مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق

در روز تیرباران باید که سر نخارد

بی‌حاصلست یارا اوقات زندگانی

الا دمی که یاری با همدمی برآرد

دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت

کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد


میدونی چیه؟

وقتی دوری این حس زجرآور حسودی چند برابر میشه

چنان که حسودیت میشه به تک تک لحظه هایی که تو با بقیه میگذرونی.

خیلی حس بدیه این نوع حسودی و خودتم میدونی نباید وجود داشته باشه. مثلا اینکه تو با خانواده خودت حرف میزنی . و منِ حسود ناراحت میشم!

باورت نمیشه چقدر حس مبهم و پیچیده ایه. اینکه به عالم و آدم حسودیت شه و بعد بیای برا همینا دعوا کنی!

و دعوا بدتر از هرچیزیه وقتی که هم حسودی هم نگران هم ناراحت.

براتون آرزو میکنم هیچوقت اینطور نشید!


بیا لباس هم باشیم و

دکمه‌دکمه روی تنِ هم بوسه بدوزیم

دلم می‌خواهد

دست من در آستین تو باشد

دست تو در آستین من

طوری که عطرِ تن‌ِمان گیج شود

و آغوش نفهمد

چه کسی آن یکی را بیشتر از آن یکی دوست دارد

راستش را بخواهی

من از این جنس سردرگمی‌ها

که نمی‌دانی تار عاشق‌تر است یا پود

خوشم می‌آید !


بنظرم هر چیزی باید در زمان و مکان خودش اتفاق بیفتد تا لذت کافی را داشته باشد؛

مثلا عطر شکوفه‌های بهارنارنج باید در بهار هوش از سر حیاط ببرد؛ خنکی شربت عرق نعنا در گرمای تابستان روحمان را تازه می‌کند؛ بستنی میوه‌ای درچله‌ی تابستان عرق جبین را می‌تکاند؛ بوی مست نارنگی، باران‌های وقت وبی وقت، صدای خش خش برگ‌ها با نوازش باد، غروب‌های دلکش سوغات پاییز است و غوغای هل در چای گرم در سوز زمستان نفس بند می‌آورد یا مثلا همین تو. مطمئنا در حوالی یک عصر برفی وقتی همه چیز آرام است مرا به صرف نوشیدن یک فنجان چای با عطر تنت غافلگیر می‌کنی.


درخت

باد

پروانه

هریک نظری داشت به آفتاب

و آفتاب فقط ماه را کمین بود

اینطور بود که درخت رو به آفتاب بالا میرفت

باد ابرهایش را از چهره آفتابش می زدود

و پروانه دور شمع میسوخت. شمع آفتاب کوچک او بود که قصه غصه دار آفتاب را میدانست و اشک میریخت.

سرانجام بال پروانه سوخت.

و آفتاب باز میتابید!

#باران


.

ﻭﺻﯿﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﻢ؛ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﻦ

ﺩﻭﺗﺎ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﻫﻢ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﻨﺪ !!

ﺷﺎﯾﺪ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺍﺯﺍ ﮐﺸﯿﺪ …

ﺑﻬﺮﺣﺎﻝ ﺩﻟﺨﻮﺭﯾﻬﺎ ﮐﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ …

ﻫﻤﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩﺷﺪﻧﺪ

ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ

ﺑﯽ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ

ﻭﺑﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ !

سیمین بهبهانی


لیلی زیر درخت انار نشست

درخت انار عاشق شد

گل داد… سرخ سرخ

گل ها انار شد… داغ داغ

هر اناری هزار تا دانه داشت

دانه ها عاشق بودند

دانه ها توی انار جا نمی شدند

انار کوچک بود…

دانه ها ترکیدند… انار ترک برداشت

خون انار روی دست لیلی چکید

لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید

مجنون به لیلی اش رسید

خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود

کافی است انار دلت ترک بخورد




یلدای خود را چگونه گذراندید؟

انشای خود را می‌خوانم

با سلام خدمت آموزگار خوب و دوستان عزیزم

شب یلدا به ما خیلی خوش گذشت. دور هم بودیم و تا تونستیم خوردیم و خندیدیم، فال هم گرفتیم.

البته پدرم می‌گفت شایعه شده که هندوانه‌ها را یه کسایی ارزون خریدن و انبار کردن که گرون بفروشن، به همین دلیل من نخریدم تا با مفاسد اقتصادی مبارزه کنم.

مادرم هم گفت: خوب کاری کردی و به من گفت عکس یک هندوانه بکش بگذاریم تو سفره یلدا، منم کشیدم خوشگل شد.

مامان گفت: تو رومه خوندم که دونه‌های انار دل درد میاره، برای همین نخریدم.

مادر من خیلی به سلامتی خانواده اهمیت می‌دهد. خواهرم عکس یه انار رو از تو رومه کند گذاشت تو سفره، یه انار بزرگ که دونه هاش سیاه بود.

مامان گفت: شب نمی‌شه آجیل خورد سر دلتون سنگین میشه و خوابهای بد می‌بینید برای همین فقط نخود چی و کشمش خریدم که خیلی هم خاصیت دارد. مادرم خیلی مهربان است.

مادرم گفت: رفتم میوه فروشی که میوه بخرم دیدم هرطور حساب وکتاب می‌کنم پولمون به آخرماه نمی‌رسه منصرف شدم. مامان چند تا پرتقال و سیبی رو که داشتیم مثل گل درست کرده بود و توی بشقاب چیده بود خیلی قشنگ شده بود دلمون نمیآمد بخوریم ولی مامان گفت: بخورین که نمونه میکروب می‌گیره، مامانم خیلی با سلیقه هست.

بابا آخر شب فال حافظ گرفت،

همش یادم نیست ولی اولش می‌گفت:



همان چوبِ کوچکِ دارچینی،

که لحظه ی آخر

درونِ چای می اندازی

همان شماره ی ناشناسی

که لحظه ی آخر

به زنگش پاسخ می دهی

همان عکسی که در لپ تاپت

پنهان می کنی، ولی دور نمی ریزی

پیراهنی که دکمه اش را ندوخته ای

اما

نمی توانی از پوشیدنش منصرف بشوی

من

تمام ِآن ها هستم.

نخواستنی هایی

که ناگهان

نمی توانی از دوست داشتنشان

صرف نظر کنی




زنی مردی را دوست داشته باشد، حتی در تنفرانگیزترین احساسش نسبت به مرد ، باز هم او را دوست دارد، منتظر آغوش و دستان گرم مرد می ماند!

زنها به بوی مردی که دوستش دارند مست میشوند!

هرچند مردها گاهی فراموش می کنند، همین احساسات به نظر کوچک را ولی در واقعیت عمیق. یادشان میرود که احساس گاهی باید بیاید بر زبان و بنشیند در آغوش و تنگ بفشارد زن را.

گاهی در لاله گوشش زمزمه کنی، و یادش بیاوری که دلت می لرزد هنوز برایش!


کاش می‌شد تمامِ آدم‌های غمگین و تنهای جهان را در آغوش کشید، برایشان چای ریخت، کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده، به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید و حالشان را خوب کرد.

کاش می‌شد این را قاطعانه و آرام در گوشِ تمامِ آدم‌ها گفت؛ که غم و اندوه، رفتنی است و روزهای خوب در راه اند، که حالِ همه‌ مان خوب خواهد شد.



دلم را کوک کن لطفا،

وقتی حسودی میکنم

وقتی میگویم کاش هیچکس تو را نمی دید!

زمانی که هر رنگی به تنت میپاشی میگویم زیباست ها؛ولی این نه!

دلم را کوک کن.

وقتی میگویم چقدر زیبایی و غمگین میشوم

وقتی عکس هایت را از شهر جمع میکنم

زمانی که به نسیم میگویم عطرت را ببرد با خود از این حوالی!

دلم را کوک کن.

وقتی دستت را همه جا سفت میگیرم

وقتی به عاشقانه هایم هم چپ چپ نگاه میکنم

زمانی که به خودم هم حسادتم میشود!

دلم را کوک کن.

با لبخند بیا نزدیکم؛

با پیشانی ات لبم را ببوس و بگو:

مال توام!

بخواهی ، نخواهی!

دل من ساده کوک میشود و تو خوب مرا بلدی.

پس لطفا دلم را کوک کن!



امروز متوجه شدم باردارم :|

یه حس تناقض خواستن و نخواستن کل وجودمو دربرگرفته

تنها جمله ای که میگفتم وای خدای من بود

هم خوشحال بودم هم نگران و ناراحت

خوشحال برای داشتنش

نگران برای آیندش و آیندمون.

فقط میخوام این تاریخ اینجا ثبت شه اولین باری که فهمیدم یه بچه وارد زندگیمون میشه.

میخواستم به همسرم نگم و سورپرایزش کنم ولی دیدم تنها کسی که باید اول بدونه اونه و گفتم.

من گریه میکردم ولی اون فقط منو دلداری میداد و میخندید. میدونم که اونم نگرانه ولی خوشحال هم هست

مامانی از الان عاشقتم :)) عاشق تو و بابات

۱۳دی ۹۸


ما داریم پدر و مادر میشیم


یه جمله‌ی خوبی نوشته بود یه جایی، اینکه هی سعی نکنید خودتون رو به بقیه یادآوری کنید. چرا که یادی که بعد از این همه تلاش شما برای به چشم اومدن باشه، اصلا ارزشی نداره.

چقدر خوب میشه که اینو با همه‌ی وجود بپذیریم. که بذاریم خود اون آدمه نشون بده جایگاه واقعی ما رو تو قلب و زندگیش.


نمیدانم چرا ولی لحظه اول که سقوط را سنیدم اشک ریختم

بی آنکه بدانم چگونه سقوط کرد

و اما دلم بعد از آن روز عزادار شماست

پروسه مهاجرت به خودی خود دردناک است ار آنجا که خودم هربار نزدیک آن شده ام دلم کابوس وار فریاد دلتنگی زده.

فکر میکنم به شمایی که همه ی این مراحل سخت را طی کردید براب اینکه بتوانید آینده ای بهتر برای خود بسازید برای کودکتان. و بعد لحظه سقوط وقتی دست هم دا گرفتید و دانستید که این آخرین بار است که کنار هم نفس میکشید.

پیام های زیادی که هنوز جواب نداده اید . چشم و دل های نگران. هزبنه های متحمل شده. همه به کنار. من نه تنها برای خودتان برای بازماندگانتان ناراحت ترم. همیشه بازماندگن بیشتر آزار میبنند

کاری به ت و اشتباهی زدن و واقعی مردن ندارم ولی آنقدر غمگینم که هربار با هرخبر برایتان بغض کنم


روحتان شاد مسافران پروار اوکراین


دلمان یک روز خوب میخواهد.


دیشب کتاب جامع پزشکی رو بنام هاریسون رو آتش زدند!

ایشونی که اینکارو کرده ادعا کرده با شیر شتر و بزو ادرار ابن جانداران حتی میشه ایدز رو درمان کرد.

و اما ایشون چندی پیش که یک پزشک حاذق بهشون گفته اگر به حرفت ایمان داری بیا بهت خون آلوده به ایدز رو تزریق کنیم و خودت رو شفا بده ، کلا دیگه حرف این مورد رو نزدن!

شبیه بازگشت به قرون وسطی میمونه.

اما خب بعد از قرون وسطی دوره روشنایی اروپا رسید! و هنوزم ادامه داره. امیدوارم این سقوط تو دره علم و فرهنگ با یه شیب غیر قابل باور صعود پیدا کنه


خدایا خودت ظهور کن :|


منو هیچوقت تنها نذار،هیچوقت ترکم نکن مخصوصأ وقتایی که کمتر حرف میزنم و بیشتر نگاه میکنم، وقتایی که بهت میگم حالم خوب نیست. منو ترک نکن، چون من برای گفتن همین جمله ی "حالم خوب نیست" ساعت ها با خودم کلنجار رفتم، یعنی ازت کمک خواستم،یعنی توقع دارم که دستمو محکم تر بگیری و نذاری تو تاریکی غرق شم!یعنی روت حساب کردم! ولی اگه رفتی،اگه بی توجه بودی به احساسم دیگه برنگرددیگه سعی نکن حالم رو خوب کنی. چون من هرچقدرم تو تاریکی غرق شم بازهم بلدم خودمو نجات بدم شاید طول بکشه،شاید خیلی سخت باشه ولی خودم رو میکشم بیرون و وقتی این کار رو بکنم تو برای همیشه از دنیام میری بیرون، دیگه بهت بی نیاز میشم! این یکی از بزرگترین چیزهاییه که تو تنهایی یاد گرفتم، چون من بیشتر از اونی که فکرش رو کنی تنها بودم و آدم ها بارها به احساسم پشت کردن! اگه بری دیگه تو رو جدا از بقیه نمیبینم، چون تو هرچقدرم به من خوبی کرده باشی در آخر درست مثل بقیه قلبم رو شکستی و این برات بی اهمیت بود ! پس اگه میخوای اون نوری باشی که من تو تاریکی دنبالش میگردم تنهام نذار.! با این کار فقط اینو بهم یادآوری میکنی که من با همه آدما فرق دارم یادآوری میکنی که غمگین زاده شدم،و این حس رو بهم میدی که ممکنه هیچكس منو دوست نداشته باشه! میدونم شاید اصلا نفهمی چی میگم،شاید بخندی با خودت. ولی این کارو نکن،چون آدمی که تو دنیای من غرق شه دیگه هیچوقت برنمیگرده!!!


گاهی هم دوست داشتن ها

آن طوری که می خواهیم نیست

نه از دیوانگی خبری هست و

نه از خنده های بلند

نه از سورپرایزهای شیک.

لابه لای ژست های مردانه و نه

رنگِ مسئولیت گرفتند

اما این دوست داشتن ها جنسش مرگ ندارد

از همان هایی که صاحبانشان

به پای هم پیر می شوند

نه از هم سیر. . .


آ جان مواظب خودتون باشین

اوضاع جالبی نیس ولی تنها کار اینه که مواظب باشین

برای کارای غیر ضروری بیرون نرین

ماسک تاثیر زیادی نداره

دستاتونو خوب بشورین

از ضدعفونی کننده استفاده کنین

۷۰سی سی الکل ۹۶درصد رو با ۲۵ سی سی آب مقطر و ۵ سی سی گلیسیرین مخلوط کنین و استفاده کنین.

خیلی سادست این نوع ضدعفونی کننده

افرادی که دیابت یا هر بیماری زمینه ای دیگه دارن خصوصا آسم یا بیماری تنفسی قلبی لطفا اصلا بیرون نرین. اصن خودتونو تو اتاقتون حبس کنین والا بخدا الکی نیس ها مراقب باشین


اگر نتوانی به یک زن احترام بگذاری، نمیتوانی به هیچکس دیگری احترام بگذاری.

زیرا شما از طریق ن آمده اید.

زنی که نُه ماه در بطنش بوده ای و سالها مراقب و عاشق تو بوده است.

تو نمیتوانی بدون یک زن زندگی کنی.

او مایه تسلی توست.

گرمای توست.

زندگی بسیار ریاضی وار است،

زن برکت و شعر زندگی ات میشود.

مردی که اینها را در یک زن نبیند،

به جای قلب،

سنگ در سینه دارد.


نان را از من بگیر ، اگر می خواهی ،
هوا را از من بگیر ، اما
خنده ات را نه .
گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که می کاری ،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز می کند ،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو می زاید .
از پس نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی ،اما خنده ات را که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم می گشاید .
عشق من ، خنده تو در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی ، به ناگاه خون من بر سنگ فرش خیابان جاری ست
بخند ، زیرا خنده تو برای دستان من
شمشیری است آخته .
خنده تو ، در پاییز
در کنار دریا موج کف آلوده اش را باید برفرازد ،
و در بهاران ، عشق من ،خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم ،گل آبی ، گل سرخ
کشورم که مرا می خواند .
بخند بر شب بر روز ، بر ماه ،بخند بر پیچاپیچ
خیابان های جزیره ، بر این پسر بچه کمرو
که دوستت دارد ،
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم ،
آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند ،
نان را ، هوا را ،روشنی را ، بهار را ،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم .


از تمام‌نداشته‌ها

می‌توانی‌به‌من فکر کنی

چگونه دستانم را می‌گیری‌

و چگونه

آغوشَت را به رویم می‌گشایی؟

و چگونه

سَرت را به سینه‌ام می‌فشاری؟

مرا کاملاً

دوست‌بدار

انگاری‌که همین حالا از

دستت خواهم‌رفت،

این‌گونه.


دیدی یکیو انقد دوس داری میترسی چیزیش شه از دستش بدی.

این حالو دارم الان

انقد دوستش دارم انقد خوبیاشو میبینم میترسم نباشه

از خونه که میره بیرون میترسم جایی تصادف کنه چیزیش شه

توی خواب میترسم

جدیدا میترسم کرونا بگیره

فقط دوسش دارم همین. :(


من هم میدانم اوضاع وخیم است!

میدانم حال دل همه بدجور گرفته؛

میدانم خیلی ها رفتند و نرسیدند؛

میدانم نه راه پس برایمان گذاشتند و نه راه پیش.

نه اینکه ندانم؛

همه اش را میدانم.

اما چه کنم؟!

اگر هنوز از امید، رویاهای قشنگ، رسیدن ها و لبخند میگویم؛

فقط میخواهم ذره ای، تنها ذره ای

حال گل های باغچه ی دلتان را به آرامش گره بزنم؛

تا شاید کبوترهای آسمان قلبتان

لحظه ای لبخند بزنند.

سیما امیرخانی


همیشه روزای تولدم ذوق خاصی داشتم برای اینکه قرار بود مامان ناهار مخصوص منو بپزه بابا کیکی که دوس دارمو بخره خواهرا هرچی میگم اذیت نکنن و کلا همه چی بر وفق مرادم باشه و همسرمم بیشتر کنارم باشه چه دوران دوستی چه بعد ازدواج.

خلاصه همیشه حسای خوب میداد ولی یه حس پیرشدن بدی هم همراهش بود که انگار داری سر خودتو شیره میمالی و جشن میگیری که یادت بره پیرتر شدی!

داستان تولد امسال اما خیلی غمگین تر بود.

بعد از ۲۰ روز قرنطینه بودن و وجود کرونا. یادمه شاید یه ماه پیش فک میکردم به اینکه هوا سرده و کی تموم میشه که بریم بیرون بچرخیم تو هوای خوب، وقتی هوا خیلی خوبه و نمیتونی بیرون بچرخی . سال قبل تو تولدم تصمیم گرفتیم برای تولد امسالم خانواده هامونو ببریم ۲۰۰۰ و خوش بگذرونیم کیک ببریم و تولد بگیریم بعد که باردار شدم و دکتر گفت پیتزا تعطیل گفتیم میریم رستورانی که شام عروسیو اونجا دادیم! آخه سالگردمون و تولدم یکیه. از دی ماه برنانه ریزی کرده بودم برای همسری کادو کت و شلوار بگیرم برای سالگردمون ولی نشد.

تو این بحران کرونا در حالیکه از ترس اینکه خانوادمونم کرونا نگیرن تولدی نگرفتم و افسرده تر شدم!

گاهی حس میکنم دیوارای خونه بهم نزدیک میشین و دلم بغضم میترکه.

خیلی سخته تو این وصعیت بارداری و کرونا زندگی کردن.

بعدشم که فرداش رفتم خونه مادرم و اونجا بهم کادو دادن همسری هم کلی بفکرم بود و کادو خریده بود ولی من نگرفته بودم! خلاصه که تولدی بود که دوسش نداشتم.

تنها نکته مثبتش پیشم بودن همسری بود که منجر به خونه تی اساسی شد :))) که باید گفت از خونه تی متنفرم

۲۴ اسفندی که سالگرد و تولدم بود :)


راستشو بخای دلم تنگ شده برای بیرون رفتن

برای قدم زدن

برای اینکه دوچرخه بزونیم بریم شاهگلی

دلم تنگ شده که برم شیفت

دلم تنگ شده با خیال راحت برم بیرون

جوری که اصلا و ابدا نگران مریض شدن و مردن نباشیم

راستشو بخای بیشتر از مردن خودم برای مردن همه ی عزیزام میترسم برای بچه ای که هنوز نیومده!

دلم تنگ شده برای عادی بودن


‏بیشعور!

آنقدر نگذاشتی ببوسمت كه بوسیدن را هم ممنوع كردند و حالا كه نفسهامان هم به شماره افتاده مثل عشق سالهای وبا .

لعنت به تو،

لعنت به من،

لعنت به همه ی ما، بخاطر همه ی بوسه هایی که از هم دریغ کردیم،

اگر زنده ماندی از طرف من به تمام مردم دنیا بگو تا میتوانید همدیگر را ببوسید.

عشق سال‌های وبا

گابریل گارسیا مارکز



بهار نود و نه عزیزم سلام

می دانم سرت شلوغ است و داری چمدانت را برای آمدن، آماده می کنی.

خواستم بگویم میان شکوفه های رنگارنگ برای همه ی آدم ها،

یک دشت آرزوی برآورده شده بگذار توی چمدانت،

که امسال تا جایی که جا داشتیم دلمان شکست،

اشکمان تپید نگاهمان غرق انتظار شد.

که امسالمان سال بغض بود،

سال آه بود سال خداحافظی های سیاه بود.

حالا که داری از راه می رسی،

توی آغوشت برایمان عشق بیاور

توی چشمهایت برایمان اشک شوق بیاور.

بهار نود ونه عزیزم،

لطفا آنقدر خوب باش تا تمام روزهای سال

به یُمن آمدنت غصه ها را به در کنند،

لطفا زودتر بیا که دلمان به آمدنت خوش است



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

تلنگر باران کارگاه هنری فاطیما حنین خبرهای روز و دسته اول گل پونه Patricia انجمن ایران کره حوزه شهید عابدی طاهر دمق حیات وحش SubTitle Master